قلب مرا دزدیدورفت
روز اول بی هوا قلب مرا دزدید و رفت روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت دانه ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت روز چارم دانه اش گل داد و او با زیرکی آن غزل را از لبم نه از نگاهم چید و رفت با لباس قهوه ای آن روز فالم را گرفت خویش را در چشم های بی قرارم دید و رفت فیل را هم این بلا از پا می اندازد خدا هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت او که طرز خنده اش خانه خرابم کرده بود با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت زیر باران راه رفتن، گفت می چسبد چقدر با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت استجابت شد چه بارانی گرفت آن شب ولی بی من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت روز آخر بی دعا بی ابر هم باران گرفت دید اشکم را نمی دانم چرا خندید و رفت
فروشگاه طيب طاهر
فروشگاه طيب طاهر
نظرات شما عزیزان:
|